Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


**غروب عشق**

غم تنهایی

خیلی دلم گرفته دارم دیوونه میشم دوس دارم گریه کنم خدایا بالاخره محمداومد...

عشق زهرااومد ه ه ه جالبه بهمدیگه میگن داداش وابجی....خنده داره که محدثه میگه هیچ حسی بهش ندارم...

منم وحید رو خیلی دوس دارم اما چرا اون نیومد شهر ما خب چرا منیکه از زهرا خوشگل ترم اما....خب سفیدا کم شانس ترن

خدایا کاش عین زهرا زشت سیاه بودم اما ی ذره از شانسی ک اون داشت رو منم میداشتم مگه من چیم کم تره از اون...

اهااان....همون چیزی که خیلیا بهش میگن خونواده اره خب بابا مامان اون هردوتا مدیرن اما من چی خب نباید بچه ب گناه پدر ومادرش بسوزه

خدایا یعنی اگه من زشت بودم ولی خیلی پولدار بودم  یعنی وحید بخاطر من پا میشد میومد اینجا....چرا چرا دردمو ب کی بگم.

خدایا دردمو به کی بگم تو اعتکافم نیستم ک بخوام باهات حرف بزنم گریه کنم چرا اینقد بدشانس وبدبختم میدونی زهرا 1سال از من کوچیک تره اما بخاطر پولداریشو شغل با ابروی خوانوادش همچین اعتماد به نفس داره

ک خودشو رییس داره متنفرم ازش اما بروز نمیدم نمیخوام دلخوری پیش بیادظاهرم خوبه درونم داغونه میخوام بمیرم

زهرا نصیحت میکنه وحید اشغاله باهاش حرف نزن چ معنی داره  با پسری تو چت که از فاصله دور اشنا شدیم صحبت کنیم

یکی نیست بگه بتوچه بتو هیچ ربطی نداره خب نمیگم کوتاه میام میریزم تو خودم یا تو این وبلاگ....

مریم میخواد بره الان دانشگاه زهرا هم با محمد رفتن رستوران منم تو عشق وحید دارم میسوزم

البته من ن وحید چون اقا واسه خودشون رفتن شمااال....

داغونم همین میخوام گریه کنم فقط گریه

+نوشته شده در چهار شنبه 24 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت10:2توسط ویستا | |

صفحه قبل 1 صفحه بعد